استادی که سالهاست دارد درس کفایه می دهد و بحث های استنباطی دارد ، ایشان به عنوان یک مدرس مجرب می گفتند که از اول تا آخر کفایه وظیفه ی فهمنده نص را بیان می کند - چون دارد درس می دهد ، یک عالمی است که کفایه را چندین نوبت درس داده واحاطه اش بر متون منصوص فرق می کند با طلبه ای که دارد کفایه را می خواند ، او استاد کفایه است که می گوید از اول تا آخر ، در کفایه فقط راجع به فهمنده نص بحث می شود و متعرض می شود که اما رسالتی که مبیّنان شریعت در نصوص دینی داشتند را در کفایه نمی بینیم . یعنی در اصول فقه در واقع ما خلأ داریم . در کجا ؟ در تبیین شریعت در نصوص دینی که از نصوص دینی بیاید وارد اصول فقه ما شود . می گوید تا بخواهید حرکتی کنید می گویند حجم کفایه را زیاد می کنید . شما بیائید از یک جایی قیچی کنید کفایه را ، یک سری مبانی را از باب مطالعاتی به حاشیه ببرید ، بیائید این بحث تبیین شریعت را وارد اصول فقه کنید . این نگاه را آدم می پسندد که استادی مبرز خلأ را در یک منبع درست تشخیص داده است . حالا این خلأ در منابع دیگر هم در بحث کلام ، ادبیات و تمام این علوم دیده می شود که کجا ما با عقل مجرد و با این مبیّنات دینی ؛ از اهل بیت علیهم السلام فاصله داریم در مبانی و مبادی درسی حوزه ی خودمان که رکن و اصل بلا فصل مبانی و مبادی معرفتی ماست . این را یک استاد نقل می کند اما گم می شود صدایش در افواه و لیز می خورد انذارش از اذهان . ما هم اگر می گیریم ، برای این است که درد ما همین است و در پی مصداق برای آن در کفایه و در اصول فقه به این سخن می رسیم . چرا ؟ چون می دانیم مباحث اصولی ما ناقص است . اصول فقه ما یک نقص هایی دارد که نیازمند تکمیل و تنقیح است . که می خواهد این را تکمیل کند ؟ به محض طرح موضوع هم گفته می شود دست به ترکیب این منابع نزنید ، این ها سال ها و قرن ها تدریس شده است . امّا آیا امام واقعا ً با اصول مصطلح فقه شد امام ؟ یا با جهان بینی و تعقل معرفتی خود در فقه جواهری شد امام . امام با چه شد امام ؟ امام چگونه امام شد ؟ باید دید که این اصول مصطلح فقه امام می سازد ؟ این سیوطی ما امام می سازد ؟ - اگر بله چرا سیوطی خود امام نشد؟! - مطوّل خوانی امام می سازد ؟ - جز این که وقت ها را هم تطویلاً تلف می کند - البته مبنای فقه جواهری و مدل تفکّر فقهی باید حفظ شود ، اما قالب هایش قرار نیست که همین طور شکلی باقی بماند و مبنای طرح درس ها همین باشد و با همین رویه جلو برویم ؛ و بعد نهایتا ً یک سری کلان فقه نظام ساز ، فقه جامع نو پیدا ، فقه پویا ، در هر دوره ی ده ساله ای آویزه و پسوندی شود آویزان و چسبانده به فقه ، که آخرش هم نفهمیم سرانجام آن آن فقه پویا چه شد ؟ که حالا عقلای قوم رسیده اند به منظر حضرت فقه نو پیدا ، بعد هم جناب مستطاب مسمی به فقه نظام ساز . کدام نظام ؟ ساعت خواب ! فقه نظام ساز را ما 40 سال پیش در ساخت نظام به کار گرفتیم . یا این آخری دانشکده های مُحرّف حکمرانی - البته ممکن است آن ها تلقی شان از نظام ، انتظام باشد که فراتر از این نظام است ، ولی ما نظام سازی را در حکومت سازی و در حاکمیت می بینیم که بعد می آیند برای آن دانشگاه حکومتی درست می کنند ! فقه حکومتی ، فقیه حاکم را که در دانشگاه ها آموزش نمی دهد . فقیه حاکم از دانشگاه می آید بیرون ؟ فکر می کنند فی المثل حکمران را در تبعیّت عالم از جاهل می شود در کارخانه ی دانشگاه یا کارگاه دانشکده ی حکمرانی تربیت کرد؟ تا سالها بعد دانشجویش از دانشگاه بیاید بیرون و بشود ولیّ فقیه نظام . فقیهی که معلمش این دانشگاه ها باشد کدام کشور و کدام جهان را می خواهد اداره کند ؟ این داستان هایی که در تأسیس این دانشکده ها و تصویب این رشته ها شکل گرفت و یک بازی هایی هم جدید شروع شد و یک عده ای هم رفتند آنجا و سبد گذاشته و با رانت و رشوه جا گرفتند که اصلا ً بویی از مسائل فقهی نبردند و شدند مدرس و رؤسای این دانشگاه ها که بماند . ممکن است گفته شود هدف تربیت مدیران است ، پاسخ این است که رشته ی مدیریّت دولتی چگونه دفعتاً و خوابنمایانه جای خود را به مدیریّت حکومتی داد ، در حالی که روشن است بین حاکمیّت و دیوانسالاری و اجرا ، فاصله بسیار است و سرانجام ِ این خواب بی تعبیر هم در عِداد اضغاث احلام مستنصریه ها و نظامیّه ها از هم اکنون روشن است ، بماند هم که به گفته ی مجریان آن ، این رشته تقلیداً از تجربه ی موفق سایر کشورها وام گرفته شده است !