معنای تجرد تام و تجرّد عقل مجرّد این نیست که همه ی انسان ها به آن حد ّ کمالی انسان کامل می رسند . خیر ، این ها به حد ّ وجودی خود با قابلیّت های وجودی خود مجرّد شده و تجرّد پیدا می کنند . لذا این ظرف را باید با وصل به انسان کامل تا جای ممکن وسعت داد و نزدیک شد ، قریب شد ، مقرب شد ، قرینه شد ، همسایه شد و همراه شد با او - و آن اِتباع هم ، همان همراهی است . حال یک قدم پشت سر ، ده قدم پشت سر یا صد قدم پشت سر ، تفاوتی نمی کند . مهم این است که اِتباع و اقتدا وجود داشته باشد - این می شود مسیر پیش رو برای این که بتوان دانست که آن عقل مجرّد مقوله اش چیست؟ این نیست که فکر شود حالا تمام معارف عالم را می توان جذب کرد ، این طور نیست . هر لحظه ای که در عالمِ معرفت از ما فوت شده است ، هر لحظه ای که در عالم معرفت نسبت به آن کوتاهی کردیم و از دست دادیم و سرمان به بازی های عالم و خیالات و این قبیل چیزها گرم بوده است تاکنون ؛ و اکنون و از این به بعد هم هر لحظه ای که از ما فوت می شود ، بابت دنیا و دنیاگرایی و هر نقص دیگری که وعاء و ظرف وجودی خود را نسبت به آن معارف در ضیق مضیق بسته ترش می کنیم و در مقابل ، هر حرکت معکوسی که انجام دهیم در قدر تصرّف بیشتر خود در این مسأله که نسبت به نفس خود مهار بزنیم و مشکلات و مصائب ما را درگیر خود نکند ؛ به همان میزان می توان به ظرف وجودی خود توسّع داد و این فیوضات را جامع تر و کامل تر دریافت کرد . این ظرف که موسّع شد ظروف پیرامونی اش را هم توسّع می دهد . این طور نیست که فقط خود موسّع می شود . وقتی ظروف پیرامونی ، همسایه ، همراه ، همسر و همه ی این ها به واسطه ی توسّع فرد متوسّع شدند ، ما می بینیم که جهان موسّع می شود - یعنی همان اتساعی که باید در جهان رخ می داد - حال اگر شما این توسّع را از خود دریغ کردید ، گرفتار مشکلات مضیق پیرامونی می شوید . بعد می گو ئید چرا مادرم اینطور است ، چرا پدرم آنطور است ، چرا برادرم اینطور است ، چرا همسرم آنطور است و چرا فرزندم اینگونه است ؟ برای این که خود سعه تان را محدود کردید و این سعه و این وسعت به اطرافیان منتقل نشد و از اطرافیان نیز بجای توسع ِبسط ، ضیق ِ قبض را دریافت کرد . این سعه اگر منتقل می شد به اطرافیان ، می شد همان الگوی ناب و نادر در فرمایش امام (قدس سره) که از دامن زن مرد به معراج می رود . در این که امام این را می فرمایند تکلف نیست ؛ پشت این ها مباحث دقیق فلسفی است - اگرچه در حد فهم بشری بیان می شود - ولی اگر به مفهوم فلسفی اش بخواهید نگاه کنید این است که آن سیر معراجی را این توسّع وجودی فراهم می کند . امّا از سوی کدام زن ؟ هر زنی ؟ خیر . از دامان بسیاری از زنان در عالم مردان به جهنم رفتند و هم چنان دارند می روند . پیامبر صلوات الله و سلامه علیه و علی آله در خصوص " ازمه ی منافقین " می فرمایند که " إن الدینار و الدرهم أهلکا من کان قبلکم و هما مهلکاکم " همانا درهم و دینارها قبل از شما ، آدم هایی را هلاک کرده و هنوز هم دارد از شما کشتار و تلفات می گیرد . قصه ی این درهم و دینارها ، همین دنیاگرایی برخی به ظاهر انقلابیون است . داستان چیست ؟ داستان ِ زن ، حکایت همان درهم و دینار است که هنوز دارد تلفات می گیرد . قبل از ما انسان هایی را تلف کرده و هنوز هم دارد تلف می کند . چرا ؟ چون نهایتاً آن زن خانواده ، آن مادر خانواده و آن همسر خانواده این توسّع را در وجود خود نتوانست منتقل کند به همسفره ی خود، به شریک زندگی خود ، به آموزه های رفتار خود درنگاه فرزندانش و به حریم خانواده ی خود . نتیجه چه شد ؟ نتیجه این شد که نسلش یک نسل سوخته و وبال است . می آید به ما می گوید التماس دعا ، برای فرزند من دعا کن . ما باید برای فرزند تو دعا کنیم ؟ فرزندت را باید خود درست تربیت می کردی - حالا ما دعا می کنیم و دریغ نداریم از دعا کردن امّا فایده ندارد - یعنی آن جایی که باید او را با دقت درست بار می آوردی ، با آموزه ها و معالی رفتاری خود ، آن جا اصلا ً غائب بودی از زندگی این فرزند - از زندگی اش غائب بودی و اکنون می آیی و می گویی که او را دعا کن ! - بعضی مواقع می اندیشیم به این که ما در انقلاب برخی کوتاهی هایی که کردیم نسبت به والدین مان ، این بود که حتی ساخت ذهنی والدین را به یکدیگر سپردیم . یعنی سپردیم ذهن پدر و مادر را به یکدیگر . یکدیگر را ساختند در غیاب ما . در صورتی که چه کسی گفته که فقط پدر و مادر فرزند را تربیت می کنند ؟ این همه جوان که پدر و مادرها از آنها حقیقت آموختند . این همه جوان که پدر و مادرها راهشان را رفتند در این انقلاب . برخی غفلت کردند در این انقلاب از ساخت و ساحت ذهنی والدینشان - نه این که خدای ناکرده آن ها نیاز به تربیت دارند ، مثال است - می خواهم بگویم که ما نه فقط از کوچکترها ، بلکه گاهی از بزرگ ترهایمان هم غفلت کردیم . فقط مسأله تربیت نیست ، ما در قبال همه مسئولیت داریم و ما غفلت کردیم و نتایج این غفلت ها شده این وضعی که جامعه گرفتارش است . البته هیچ وضع وخیمی هم نیست ؛ وخامت در روح و جان آدم هاست - در این ظاهر اغتشاشات خیابانی نیست ؛ در این اذهان مغشوش و در این تفکرات و تعقلات مغشوش و روان های پریشان است . عقل دیگر کار نمی کند - که می بینید . وقتی عقل کار نکند این می شود جریان کشورکه جمعش دشوار است . چرا ؟ چون عقل ها کار نمی کند . آن عقل کلّ و نصح واثقی هم که آن جا بر مسند است ، هر چه بگوید گوش کسی بدهکار نیست . چرا ؟ چون سراج منیر و چراغ تابان این عقل ها از سوسو و تابش لازم افتاده است . وقتی یک قابلیّت به ما ارزانی شد و از آن استفاده نکردیم - یا درست استفاده نکردیم - طبعاً همین می شود " کفارة لما کان منه من تضییع النعم " فکر کنید شما شش ماه چشمتان را ببندید . چشم که باز کنید اولین شعاع نازل نور خورشید حتی چشمتان را می زند . نمی شود ، ما حواس مان را از کار انداخته ایم در این عالم . حالا بیائیم مدام بگوئیم تجرد عقلی و این را شباروز هم تکرار کنیم ؛ در به کار انداختن عقل در عالم مجردات .