در نظر به آیاتی چون "نبذ فریقٌ من الذین اوتوا الکتاب کتاب الله وراء ظهورهم " در رویگردانی اقوام و افراد از انوار قرآن و پشت سر انداختن آن - که همان تقلیب قلب منکوس از عالم انوار است - این موجود ملکوتی و این موجود مجرّد صاحب این خطبه ؛ امّا هیچ نوع محجوبیّتی از عالم غیب ندارد و خطاب و بیانی که دارد از دریچه ی عینی و انشاء خارجی در عالم وجود است . در عین حال در مقابل ، یک سری محدودیّت ها و ضعف هایی از ناحیه ی شروط و استعداد قابلی مخاطب و عدم وجود مستعدات محیطی و شرائط عام هم در مخاطبین این انشاء وجود دارد - که آن را هم عمل آنها به وجود آورده وخلق پیرامونی آنهاست که موجد شرور است - "فأصابهم سیِّئات ما عملوا ( یا ما کسبوا )" و نیز "و بدا لهم سیِئات ما کسبوا ( یا ما عملوا)" - و این نقائص مانع از آن می شوند که انشائات خارجی اهل بیت به تمامی محقق شود و بشریّت را به سمت قله ی آرمان های بلندش بکشاند . نقصی که فی المثل بطور عیان در صفیّن می آید و در یک برهه خود را نشان می دهد . در عینی که آن منشئات شرور هم در صفیّن در مقابل امیرالمؤمنین صف می بندد ، امّا برخی صاحبان عقول در کنار امیرالمؤمنین تا صفیّن دوام می آورند و در آن جا که به قول مالک اشتر نامداران کشته شده و فرومایگان بر جا مانده بودند ، مقابل آن بزرگوار و رأی اجل و مبین او ایستادگی می کنند ؛ و همین است هم که به جبهه ی حق ضربه می زند . ضربه ی آن دشمنی که دارد رودررو می جنگد هرگز کاری نیست ، آن که از انهدام کامل دشمن جلوگیری می کند و فرصت می دهد به دشمن در بازسازی صفوف خود ؛ ضربه اش کاری تر است . علیرغم انذاری که مدام اهل بیت علیهم السلام می دهند و تذکرات مکرر امیرالمؤمنین در صفّین که" فقد بلغ الحق مقعطه و لم یبق الا ان یقطع دابر الذین ظلموا" حق به نقطه ی حسّاس خود رسیده و چیزى نمانده که ریشه ی ستمکاران برکنده شود - این حرفی بود که مالک اشتر نیز به خوارج گوشزد کرد که من با تمام وجود پیروزی را حس می کنم ؛ حال که غلبه ی شما بر دشمن ظاهر شده و یقین دارد که شما پیروزید ؛ به همین دلیل قرآن ها را بر آورده و شما را به آن مى خواند تا قدمهایتان سست شود؟ - این شرایطی بود که در ذهول عقول تجریدی ؛ فقط چند تن به آن وقوف داشتند که حق به نقطه ی حسّاس خود رسیده و این جاى مناقشه ندارد . کسانی که واقف بودند و اذعان داشتند که هیچکس منکر امر لزوم تداوم جنگ نیست ، مگر آن که به دین پشت پا زده و به عقب بازگشته ، یا گام به گام دستخوش غرور تدریجى شده است . آنان همچنین می دانستند که کسانی که خود را به خواهش ها و خواسته هاى خویش واگذار کردند ؛ بسیار به باطل گرائیده اند . یکی از آن میان عدّی بود که گفت هیچ گروهى از ما نیست که گزندى از آنان دیده باشد و در مقابل صدمه اى مشابه به آنان نزده باشد. همه از هر دو طرف زخم خورده اند ، ولى باز مانده ی قواى ما از ته بساط نیروى آنان قویتر است. در هر حال پیرامون اهل بیت افراد خیلی معدودی این نظر و نگاه تجریدی را داشتند . در موارد ی هم هستند کسانی که از این کاروان تجریدی ، جا ماندند از مسیری که مالک و امیرالمؤمنین علیه السلام در قافله ی مؤمنین داشتند . کسانی که می آیند در ظاهر در صف امیرالمؤمنین صحبت می کنند و در واقع در مقابل رأی امیرالمؤمنین حرف می زنند . یک نمونه اش خالد بن معمّر است که در خاتمه ی ابراز بیجای نظر بی مایه ی خود می گوید " الامر امرک " ، اگر واقعاً امر ، امر امیرالمؤمنین است چرا محاجّه می کنی؟ منتظر باش ببین فرمانده ات چه می گوید؟ او که از پیش گفته است که جنگ را باید ادامه دهید . حالا دارید چانه می زنید بر سر این که ادامه ی جنگ نباید باشد ؛ بعد می گوئید امر، امر شماست ! - برخلاف کم سن ترینشان یعنی حضین ربعى که به آنان جواب داد و گفت این دین را که بر پایه ی تسلیم است با قیاس پراکنده و با دلسوزی بیجا نابود نکنید - این نمونه ای از لجاجت و غفلت و درمقابل ایستادن است و این همان لحظه های تاریخی است که مع الأسف برخی بظاهر پیروان مقابل اهل بیت علیهم السلام داشتند - در واقع صفین محل تلاقی دو صف باطنی عقل و جهل در تاریخ بود - کسانی که متوجه نبودند که این بزرگواران دارند از غیب عالم خبر می دهند و قلب اینان متوجه جریان شهودی است و مبادی عالم مادّه مانع از این شهود غیبی نیست . اعیانی که قلوبشان از عالم ماده منفک است و رو به عالم غیب دارد و از آن عالم گزارش می کند . و امّا اکتساب فضائل نفوس قویّه از سوی شیعه می توانست معدّ خروج آنان از طبیعت شود .